روز دهم قرنطینه ویروسی یا به عبارت دیگری روز نهم قرنطینه تنبیهی و روز دوم قرنطینه مرگبار!
ما، یا حداقل من، پیوسطه مشغول قرنطینه ام/ایم . گاهی خودم گاهی اطرافیان و گاهی دل و احساسِ طفلکی بی پناهم.
غرور مادرِ سخت گیرِ با تجربه ایست اما اگر بفهمد کجا باید کودک نفهمش را توبیخ کند و کجا نه! مادری مهربان شود و بگذارد طبیعت راه خودش را پیش بگیرد
حقیقتش "غبطه" احساس بزرگیست! و البته سنگین و سخت و ما عموما راحت طلب! که راحتیِ غبطه همان "حسادت" خودمان است .
پس حسادت می ورزیم. به صفحه ی پر رفت و آمدش، به لحظاتی که به رشته ی تحریر درشان می آورد
به "خود"ی که توی نوشته هایش پنهان کرده و همه مشتاق شناختن از سر و کولش بالا می روند و او فقط می نویسد"چی بگم؟!"
خب به قول بنده خدایی اگر قصد گفتن نداری پس نیش و ایما و اشاره ات برای چیست؟!
اما انسان با ت یعنی همین، یعنی هر لحظه هر بار هر سنگر چیزی برای گفتن داشته باشی!
مایی که همه ی مان برای هم روی داریه ریخته هیچ بنی بشری رغبت نگاه انداختن به سمتمان هم نمیکند چه رسد از سر و کولمان بالا برود و توجهی خرجمان کند .
و اما . مقصر دانستن بقیه هم گزینه ی راحتی ست . قطعا ناراحتی هایم را به بهانه ی مقصر بودنت سرت خالی کرده ام که یک روزی جوابم را با مقصر دانستنم دادی ! اما خوب نبود اصلا.
اما اگر بجنگیم دنیا معنا پیدا می کند. نه با صلاح نه با ویروس مسخره ی نا معلوم! با توانمان، برای بدست آوردن حقمان! لبخندمان! خوشبختیمان!
اما این نا جوانمردانه ترین جنگ برای من است!
همین که سوز سرد شبانه اش، عطرِ عود مریمی اش و صدای بلند خنده ی بچه ها را توی گوش و جانم نجوا کنی
ناجوانمردانه ترین جنگ بشریت است
+گمونم عنوانِ " this is fine" حق مطلب رو ادا می کنه .
درباره این سایت